کد مطلب:225264 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:232

خبر اندیشه ی مأمون در قتل حضرت امام رضا و ظهور معجزه در دفع شر او
در جلاء العیون و عیون اخبار و بحارالانوار و مناقب ابن شهرآشوب و اغلب كتب تواریخ و اخبار از محمد بن احمد سنانی رضی الله تعالی عنه از محمد بن خلف مروی است كه هرثمة بن اعین با من گفت روزی به قصد زیارت و ملازمت حضرت



[ صفحه 76]



امام رضا علیه السلام به در خانه ی مأمون رفتم و چون به سرای مأمون درآمدم در آنجا شهرت یافته بود كه امام علیه السلام به حضرت خداوند تعالی رحلت گرفته و به سرای باقی توجه فرموده است لكن این خبر مقرون به صحت نبود پس داخل شدم و خواستم اذن تشرف حاصل نمایم در میان خدام ثقات مأمون خادمی بود كه او را صبیح دیلمی می نامیدند و سید من حضرت رضا علیه السلام را دوستدار بود و محبتی استوار داشت. در این اثنا صبیح بیرون آمد چون در من بدید گفت ای هرثمه آیا تو خود نمی دانی من محل وثوق مأمون هستم و در آشكارا و پوشیده محرم اسرار او می باشم گفتم بلی می دانم گفت ای هرثمه دانسته باش كه در شب گذشته مأمون مرا با سی تن از غلامان خودش كه در سر و علانیه محل اعتمادش بودند بخواند و این وقت ثلث آخر شب بود چون بر وی درآمدیم دیدیم مجلس آن سیاه دل از كثرت چراغ و مشاعل فروزان چون روز نور افشان است و تیغهای برهنه تند كرده و زهرآلود در حضورش بود پس ما غلامان را تن به تن بخواست و عهد و پیمان سخت از هر یك بگرفت كه به آنچه فرماید اطاعت كنیم و راز او را پوشیده بداریم و با ما گفت این عهد و میثاق لازم شما است كه آنچه شما را بفرمایم به جای آورید و هیچ چیزی را مخالفت نباشید.

بالجمله سوگندهای سخت یاد كردیم كه چنان كه فرماید معمول داریم آن گاه بفرمود هر یك از شما تیغی بردارید و بروید تا به علی بن موسی الرضا در حجره اش اندر شوید و اگر او را ایستاده یا نشسته یا خوابیده به هر حال دریابید هیچ سخن مكنید و این تیغ ها را به جمله در وی كارگر كنید و گوشت و خون و موی و استخوان و مغزش در هم مخلوط سازید آن گاه بساطش را بر كشته اش برگردانید و این شمشیرها را بر فرش او مالیده از آلایش خون پاك ساخته به نزد من بیائید و چون كار او را به پایان رسانیدید و به آن چه فرمان كرده ام عمل كردید و این راز را پوشیده و پنهان نموده نزد من حاضر شوید هر یك را ده بدره ی زر عطا می كنم به علاوه ده ضیاع و عقار منتخب نیكو و چندان كه زنده بمانم با شما نیكوئی و احسان نمایم و شما را از مقربان خود گردانم پس ما آن تیغهای آخته ی زهراب داده را برگرفتیم



[ صفحه 77]



و به جانب آن حجره مقدس روی آورده چون درون حجره شدیم نگران شدیم كه آن حضرت بر پهلوی مباركش خفته و دست های خود را حركت می داد و به سختی تكلم می نمود كه ما نمی فهمیدیم.

صبیح گفت در این اثنا غلامان به جانب آن حضرت شتابان شدند و من در یك گوشه ایستاده نیش شمشیر خود را بر زمین نهاده ترسنده و لرزنده نظر همی كردم و گویا آن حضرت از مصیره باخبر بود و به تن مبارك زرهی و پوششی نداشت كه آن شمشیرها كارگر نگردد پس تیغ های خود را یكباره بر جسد مباركش فرود آورده آنگاه بدن مطهرش را در همان بساط پیچیده و به سوی مأمون بازشدند.

چون مأمون ایشان را بدید گفت چه ساختید گفتند ای امیرالمؤمنین آنچه امر كردی بجای آوردیم گفت مرا این داستان را دیگر باره بر زبان مگذرانید و چون آن شب به پایان رسید و روز روشن نمایان شد مأمون با سر برهنه و بندهای جامه برگسیخته به مجلس خود درآمد و از وفات آن حضرت بر زبان آورد و چون مصیبت زدگان گریان و نالان بنشست و به شرایط تعزیت قیام نمود و پس از ساعتی با سر برهنه و پای برهنه برخاست و به طرف حجره ی آن حضرت برفت تا برای تجهیز آن حضرت قیام نماید و آن حال را بازداند.

صبیح گفت من در پیش روی مأمون روان بودم چون به حجره ی آن حضرت درآمدیم صدای همهمه شنیدیم مأمون را رعده فروگرفت و آن گاه گفت نزد وی كیست گفتم ای امیرالمؤمنین ما را علمی به این حال نیست گفت بشتابید و بنگرید پس به سوی حجره شتابان شدیم آقای خود علیه السلام را دیدم در محراب خود نشسته و نماز می گذارد گفتم ای امیرالمؤمنین اینك علی بن موسی الرضا كه زنده در محراب خود مشغول نماز و تسبیح خدای بی نیاز است.

مأمون اعضایش در هم لرزید و مضطرب گردید بعد از آن گفت مرا فریب دادید خداوند شما را لعنت نماید آنگاه میان آن جماعت روی با من كرد و گفت تو او را خوب می شناسی خوب بنگر كیست در مصلی نماز می گذارد و حقیقت امر را با من



[ صفحه 78]



باز گوی یعنی آیا خود آن حضرت است یا دیگری است چون به عتبه ی علیه نزدیك شدم آن حضرت آواز داد ای صبیح گفتم لبیك ای مولای من و در حضور مباركش سر بر زمین سودم و بگریستم فرمود:

«قم یرحمك الله» برخیز خداوندت رحمت كناد «یریدون لیطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو كره الكافرون» می خواهند كافران خاموش كنند و فرونشانند نور یزدان را به دهان های خود و خدای تعالی تمام كننده ی نور خود است هر چند كافران مكروه شمارند و نخواهند.

صبیح می گوید چون نزدیك مأمون بازگشتم چهره اش از شدت خشم مانند یك پاره شب تار دیدم و با كمال غضب گفت ای صبیح خبر چیست گفتم ای امیرالمؤمنین سوگند با خدای آن حضرت در حجره ی خود نشسته و به عبادت مشغول است و مرا صدا زد و چنین و چنان فرمود و اثر زخمی بر بدن مباركش نبود مأمون تكمه های ثیابش را بربست و گفت درهای مجالس را بر بستند و جامه های خلیفتی و سلطنتی او را بیاوردند تا بر تن خود بیاراست و از جامه ی سوگواری بیرون شد و گفت با اعیان و امرای دولت و ملت كه برای تعزیب و تسلیت حاضر شده بودند بگویند امام رضا (ع) را حالت غشی دست داده بود و بعد از آن افاقت یافت.

هرثمة گوید پس به شكر خدای درآمدم و یزدان تعالی را بر صحت آن حضرت سپاسها بگذاشتم از آن پس به حضور مبارك آقایم امام رضا (ع) سلام الله علیه مشرف شدم چون مرا بدید فرمود ای هرثمه به آنچه صبیح از بهرت حدیث كرده است جز با كسی كه خداوند قلب او را به محبت و ولایت ما بیازموده است سخن مكن عرض كردم بلی یا سیدی پس از آن با من فرمود ای هرثمه «والله لا یضرنا كیدهم شیئا حتی یبلغ الكتاب اجله» سوگند با خدای از مكر و كید این گروه زیانی به ما نمی رسد تا گاهی كه اجل موعود برسد. و در روایت ابن شهرآشوب است كه چون غلامان مأمون برفتند و تیغها بر آن حضرت فرود آوردند و گمان كردند آن حضرت را قطعه قطعه نموده اند و نزد مأمون آمدند گفت كدام یك از شما به قتل وی شتابان تر



[ صفحه 79]



بودید همگی گفتند صبیح دیلمی شتابنده تر بود صبیح می گوید سوگند با خدای دستم به طرف آن حضرت دراز نشد لكن سخن در خیر من بود و مأمون مرا به خود تقرب داد پس از آن گفت دیگر از آن چه گوید سخن نكنید چه كار خود را فاسد سازید و هر چه زودتر دستخوش بلا و فنا و زیان كار آخرت و اولی خواهید گشت.

معلوم باد هرثمة بن اعین از آن هرثمه است كه از سرداران مأمون و به جنگ امین و دیگر حروب مأمور شد و آخر الامر به دسایس حسن به سهل و فتنه ی فضل بن سهل در مرو كشته شد و داستان او از این پیش در ذیل وقایح جنگ امین و مأمون مسطور شد و حضرت امام رضا از قتل او خبر داد و تشریف آن حضرت به مرو ماهی چند بعد از قتل او روی داد چنان كه مشروحا مذكور گشت.